محل تبلیغات شما

بررسی شعر ری را » از نیما

 

 

ری را»

ری را».صدا می آید امشب
از پشت کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم می کشاند.
گویا کسی است که می خواند.

اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.

یکشب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم.

ری را. ری را.
دارد هوا که بخواند.
درین شب سیا.
او نیست با خودش،
او رفته با صدایش اما
خواندن نمی تواند.

1331

 

برای درک ِ این شعر نخست باید به این پرسش پاسخ بدهیم که: آیا ری را» و کاچ» در آن، x   و y  یا به اصطلاح دو مجهولی اند که اگر معادل آنها را پیدا نکنیم به هیچ وجه به پاسخِ درستِ این مسئله نمی رسیم؟

من که فکر می کنم این دو فقط به اندازه ی علامتِ تقریبی ارزش دارند که کمی از دقتِ پاسخ ما می تواند کم کند. نیما در سال 1331 شعری را با اندکی رنگ و روی محلی یا local color  گفته است که بدون تردید جنبه هایی از ریزه کاری هایش حتی برای همولایتی هایش در همان زمان نیز کاملاً روشن نبود. آن روزها افرادِ کمی در ایرانِ بزرگ بدونِ واژه نامه های حجیمِ امروزی می توانستند به معنی درست و کاربرد دقیق برخی واژه ها و عباراتِ کم کاربردِ فارسی پی ببرند، چه برسد به حرف هایی به زبان و گویش و لهجه های محلّیِ جاهایی مانندِ مازندرانِ وسیع. در آن زمان، بدون وسایل حمل و نقلِ آسان و رسانه های سودمند و قابل دسترس، حتی شهرها و روستاهای نزدیک به هم از واژها و اصطلاحاتِ خاص یکدیگر بی خبر می ماندند چه برسد به درکِ ظرایف فرهنگی موجود در میان اقوامِ دیگر. امروز و با امکاناتِ امروزی است که با جست و جویی ساده با گوشیِ هوشمند می توان خیلی زود دریافت که یک معنیِ ری را» در گویش مازندرانی بیدارباش و به هوش باش» است. می توان به کمکِ فرهنگ های خوب از شکّ خود کم کرد که کاچ» می تواند همان کاج» باشد.

امّا من می خواهم به این شعر جور دیگری نگاه کنم.  نکته ی مهم این است که نیما این شعر را به گویش محلی ننوشته است. تنها این دو واژه اند که تا حدودی به آن منطقه مربوط می شوند و شاعر هر چه را گفته، متأسفانه، یا خوشبختانه!، به زبان فارسی و گاه برای حفظ قافیه به شیوه ی محاوره ای، گفته است. شاید فضای وهم آلود و ترسناکی را که در این شعر ایجاد کرده است بتوان تا حدودی به حال و هوای گاه و بی گاه جنگل و دریا ربط داد، ولی باید بپذیریم که اگر شاعر اهل کویر هم بود می توانستیم بگوییم که این وهمِ سرابی و ترس از خرابی را فضای کویر نیز می توانست به گونه ای و با دلیلی دیگر او القا کند.

به نظر من، معلوم های مهم آن قدر زیاد و مشخص اند که لازم نیست خیلی خودمان را با جنبه ی مجهولِ این واژه ها مشغول و منحرف کنیم. به عنوان مثال، حتی بدون دانستن این که ری را» یعنی بیدار و هوشیار باش» می توان از خودِ متن به این معنی از طریق احساسی که به خواننده می دهد رسید. ترس از هر ناشناخته ای بیشتر از موجوداتِ شناخته شده است، ربطی هم به کوچکی و بزرگی اش ندارد، زیرا راه برخورد و مبارزه با آن هم شناخته شده است. از ه ی ریز یا ویروسی ناشناخته  باید بیش از شیر درنده و سرطان ترسید. بنابراین، حتی اگر خواننده ای معنیِ ری را» را نداند، درجا متوجه می شود که باید با صدای ناگهانی و نامشخص و ناشناخته ای که در شب دارد می شنود حواسش را خوب جمع کند. صدای نامفهومی که این حروف سرِهم بیان می کند، و جالب است که در نوشتار نیز این صداها تک به تک می آید، همین جوری و بدون معنی اش نیز برای هر شنونده ای هشدار دهنده است. حتی واژه ی کاچ» جوری در متن آمده است که مشخص است پشت»ی دارد و آن پشت» از آنهایی نیست که مانع دیدِ آدم از این سو و آن سویش شود. پس، در واقع، مشکل و دشواریِ این شعر در این دو واژه و معنی شان نیست.  

این شعر دشواری ها و نیز ایرادهایی دارد که همان ها بیشتر کار انتقال مفهومش را مشکل می کند. دشواریِ اصلی اش به صدا و صاحب صدا برمی گردد. نیما می گوید:

صدا می آید امشب

 

بعد می گوید:

گویا کسی است که می خواند.

 

بعد، از این فرضِ می گذرد و با یقین می گوید:

اما صدای آدمی این نیست.

 

بعد  نیما مثال می زند تا ثابت کند که می شناسد صدای آدمی باید چه جور باشد و در پی اش می گوید:

ری را. ری را.

دارد هوا که بخواند.

مشخص است که ری را» به هیچ کسی جز چیزی که خودِ راوی، در وهله نخست برای هشدار به خودش و از طریق این شعر به دیگران، می گوید برنمی گردد. در عوض، او» در او نیست با خودش» به کسی برمی گردد که صاحبِ آن صدای گنگ و نامفهومِ پشتِ کاچ است. راوی که شنونده ی آن صدا بوده ابتدا می گوید:

گویا کسی است که می خواند.

امّا. بعد از سه نقطه ای که نشانِ به فکر فرو رفتن اش است، به این نتیجه می رسد که:

 

اما صدای آدمی این نیست.

 

 راوی با این حرف  نشان می دهد که در واقع کسی دارد نمی خواند و تنها لحظه ای صدایی از جایی به گوشش رسیده است و با حرفی به پشتیبانی از این ادعا سخن اش را به پایان می رساند و می گوید:

او رفته با صدایش اما

خواندن نمی تواند.

 

پس آن صدایی که در ابتدا شنیده بود چه صدایی بود؟ اصلاً صدایی بود یا نه؟

 

حرفِ اوّلِ راوی را برای این که با حرفِ آخرش جور دربیاید این طور می شود توجیه کرد که او واقعاً در آن تاریکی صدایی از کسی شنیده بود و حدسِ نخست اش که گویا کسی است که می خواند» درست بود، ولی چون از صدایی که می شنید، درست مثل خودِ صداهای واژه ری را»، معنی و مفهومی به دست نمی آمد، با نظمِ هوش ربایش به این نتیجه رسید که این صدای آدمی نیست. برداشتِ اولیه و نادرست اش ناشی از نادرستی ادعایش در مورد هوشش نبود. ایراد از نظمی بود که عادتِ آن شده بود. صدایی را، که نظمی ندارد تا معنی و مفهوم مشخصی داشته باشد نمی شود با هوشی که فقط با نظم و قیاس واستدلالِ خاصی چیزها را می رباید و درمی یابد، شنید و فهمید. بنابراین، می شود گفت صدایی بسیار گنگ که حتی به زوزه و ضجّه و ناله و شیون و . و مانند این ها شبیه نیست، از کسی می آید که جز این صدایی برایش نمانده است که چیزی را بخواند که مفهوم باشد. نمی تواند به هیچ صوت و صورتی به دیگران بفهماند که درد و اندوهی اگر دارد چه و از چیست. راوی ادعا می کند که صدای اندوه دیگران را، حتی اگر از اندوهِ خودش سنگین تر باشد، می شنود و می فهمد و می شناسد و همه را از بر دارد؛ نمونه اش همان آوازی است که عدّه ای درون قایقی وسط دریا از سرِ دلتنگی، و شاید نااُمیدی از رسیدن به ساحل، خوانده بودند و او با شنیدن و دریافتِ معنی اش از آن زمان همچنان هیبت دریا» را در خواب می بیند. او با نظمِ هوش ربایش شمّه ای از آن هیبتِ دریا را در ترسی که بند آب/ برق سیاه تابش تصویری از خراب/ در چشم می کشاند» نشان می دهد، اما این قیاس ها و مقیاس ها به او کمکی نمی کند تا چیستی و چرایی این صدا را بفهمد.

 

یکی از ایرادهایی که این شعر دارد و مانعِ خوانش یا فهمِ درستِ آن شده در قافیه سازی و قافیه بازی اش است که در چهار مصرعِ آخرِ بند پایانی اش دیده می شود:

ری را. ری را.

دارد هوا که بخواند.

درین شب سیا.

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما

خواندن نمی تواند.

 

نیما بر این باورِ درست بود که قافیه باید مانند ناقوسی آگاهی بخش و هشداردهنده باشد، ولی تا چه اندازه می شود پذیرفت که واژه ای با کاربرد نادرست بتواند چنین کاری را درست انجام بدهد؟ به عنوانِ مثال، ایرادِ قافیه کردنِ سیا» با اما» در بندِ پایانی در این است که شاعر پیش از این در بندِ نخست واژه ی سیاه» را به درستی و کامل استفاده کرده و کاربردش با این لهجه- سیا»- در این بند نشان می دهد که قافیه بر او تنگ آمده بود. همین گرفتاری اش به کاربردِ نامناسبِ اما» نیز منجر شده است. اگر کسی با صدایش رفته باشد دیگر اما»یی ندارد. حتماً خواندن نمی تواند. اما» را وقتی استفاده می کنیم که شرایط برای کسی مناسب و امکانات برای انجام کاری موجود است، ولی او نمی تواند آن کار را انجام دهد. اگر گفته بود که صدا»یی دارد، اما نمی تواند بخواند، متوجه می شدیم که صدایش فقط کفاف ناله ای گنگ را می دهد نه بیشتر. به نظر می رسد که جای درستِ اما» بعد از دارد هوا که بخواند» است، به این صورت:

 

دارد هوا که بخواند

اما

در این شب سیا

او نیست با خودش

او رفته با صدایش

و

خواندن نمی تواند.

 

از بند پایانی باید خیلی صریح تر به این نتیجه می رسیدیم که نه تنها او نمی تواند بخواند، بلکه دیگر همان صدایی هم که در آغاز از او درآمده بود دیگر از او درنمی آید، زیرا او رفته است. از این رفتن می توان برداشت های گوناگونی داشت که تفاوت چندانی در نتیجه شان نیست.

     

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(22)

چه بهانه ای بهتر از حافظ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(35) زندگی خواب ها: بی پاسخ-3

نمی ,اش ,کسی ,ای ,تواند ,صدایی ,است که ,نمی تواند ,ری را ,می گوید ,این شعر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوین الکترونیک جبرا خدا درس نخفتن را به من داد@