محل تبلیغات شما

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(34) زندگی خواب ها: سفر-2

 

در بخش پیشین عرض کردم که سهرابِ جوان معلوم نیست در پیِ چیست. این برگی که بر درخت خاکستری پنجره اش آویخته به او چه اُمیدی را برای رسیدن به چه چیزی می بخشد؟ در آن لحظه های درازِ بی برگی مگر به چه روزی افتاده بود و چه چیزی را کم داشت؟ چیزهایی هم که معلوم است، کمکی به پیدا شدن چیزهای نامعلومِ مهم نمی کند. مثلاً، معلوم است که تار و پودِ او در خواب بوده و آن تک برگ با نسیمِ سبزش آن را لرزاند و قاعدتاً او را بیدار کرد. به نظر می رسد که تار و پود» همان ریشه های تن» باشد که می گوید هنوز آنها را در شن های رؤیا فرو نبرده بود که براه افتاد. تا اینجا فقط می شود نتیجه گرفت که رؤیا» چیزی است که خودش می خواهد و سفر» آن چیزی است که بناچار تحمل می کند. او نه تار و پودِ محکمی داشت که در خواب بماند و نه ریشه هایش را در جایی مستحکم تر از شن ها فروبرده بود که رؤیایش بهم نریزد.

در بند بعدی، سایه ی دستی» جای آن برگ» و نسیم سبز» را می گیرد و او را بیدار می کند. این بار، پرتو تنهایی اش را به جای ریشه های تنش می خواهد در جایی بیفکند که گویا چیزی شبیه به همان رؤیاست. خودش آن را ورطه ی تاریک درونش نامیده است. این کار را که در واقع همان کار و کارهای قبلی است نتوانست بکند چون مجبور بود که براه بیفتد.

در بند سوم، ظاهراً به جای خودش از زمان سخن می گوید، ولی سرانجام همه چیز را به خودش و همان حرف های دو بند قبلی برمی گرداند. پرتو گرم» جای برگ» و سایه ی دست» را می گیرد و ساعتی که مانند مردابی یخ زده است  تصویرِ تنِ خفته اش را بازنمایی می کند. به جای رؤیا» و ورطه ی تاریک» از مرداب فراموشی» و ناکامی اش از لغزیدن به درونِ آن می گوید. دلیلِ ناکامی اش همان سفرِ اجباری است که به نظر می رسد همان زندگیِ در بیداری باشد.

در بند پایانی، همان تصاویر را تکرار می کند و برای ختم کلام می گوید:

و من هنوز چشمانم را نگشوده بودم

که در خوابی دیگر لغزیدم.     

 

آیا این دو خطّ پایانی همان معنیِ خطّ های پایانیِ سه بند پیشین، یعنی براه افتادم»، را دارد؟ فرقِ خواب و بیداری و رؤیا در این شعر چیست؟

در بند یک و دو و سه، او می خواست به رؤیا»، ورطه ی تاریکِ درون» و مرداب فراموشی» برود که به دلیلِ براه افتادن» یا همان سفر» ناکام ماند.

آن یک لحظه»ای که پس از لحظه های دراز» گذشت، به چه چیز گذشت؟ به توجه به برگ؟ سایه ی دست؟ لنگر یخ زده؟ یا به سفر؟

هنوز چشمانش را به روی چه چیز نگشوده بود که به خواب رفت؟ به راه یا سفر؟ یا چیزی دیگر مثلِ یک رؤیا؟ اگر این خوابی دیگر» همان راه» باشد، و اگر سفر» نمادی برای زندگی باشد،  چه فرقی بینِ لغزیدن از خوابی به خوابی دیگر» و زندگی یا سفرِ زندگی وجود دارد؟

آیا رؤیا» همان چیزی است که او می خواهد در آن و با آن بیدار باشد و زندگی کند؛ و بر عکس، این زندگی و سفرِ اجباری چیزی است که برای او مثلِ خوابی بی رؤیا و زندگیِ یخ زده و بی جنبش است؟

این پرسش هایی را که به نوعی پاسخِ خودشان هستند فقط می توان با توجه به اندیشه ی مرکزی و اصلی سهراب در  مجموع اشعارِ کتاب زندگی خواب ها» مطرح و توجیه کرد، وگرنه خودِ این شعر حرفش را صریح بیان نمی کند. مانند یک تابلوی نقّاشی، در چهارچوبی کم حرف، می خواهد خیلی حرف بزند، ولی مانند آدمی که حرفی برای گفتن ندارد مدام یک حرف را به صورت های متفاوت تکرار می کند و همه اش هم روی هم به نتیجه ی مشخصی ختم نمی شود. هنگامی که حافظ می گوید:

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

 

خیلی روشن نشان می دهد که سفری اجباری باعث شده است که نتواند به عیش اش برسد. بانگِ جرس او را از خواب می پراند و هشدار می دهد که آماده ی حرکت باشد. حافظ عیشِ مدام را می خواهد، در صورتی که سفر عیش اش را منغص می کند.

برعکس، سهراب جوان معلوم نیست دنبال چه عیش و ناعیشی است. معلوم نیست خواب را برای چه می خواهد، بیداری را برای چه می خواهد و رؤیایش چه رؤیایی است که این همه بود و نبودش جای حرف دارد. اگر چیزی برای شما معلوم شد مرا هم بی خبر نگذارید.

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(22)

چه بهانه ای بهتر از حافظ

اندیشه های سهراب سپهریِ جوان در چهار کتابِ اوّل(35) زندگی خواب ها: بی پاسخ-3

های ,خواب ,چیزی ,ی ,اش ,کند ,است که ,می کند ,می خواهد ,چیزی است ,بود که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها